به نام مرگ که پایان داستان من است
شکوهمندترین نقطهی جهان من است
شبیه پنجرهی باز خانهای تاریک
گریزی از غم شبهای جاودان من است
خیال پرزدنی داشتم به پهنهی عمر
و مرگ، فرصت دیدار آسمان من است
چه غم که زندگیام پوچ بود و بیحاصل
که مرگ، ماحصل رنج بیکران من است
زبان گفتوشنفتی نداشتهست، ولی
توان گفتوشنفت غم نهان من است
اگرچه نقش جدیدی بر این جهان نزند
چه جای غم که هم او نقشبند جان من است