بر هم بزن به لهجهی ماهیها
لبهای تنگ نیمه تمامت را
جز من کسی درست نمیفهمد
موسیقی بدون کلامت را
این شهر خیس را به تو میبخشم
با نامههای له شده در دستم
آزاد راه گمشده، حق با توست
من کوچهای قدیمی و بنبستم
بر قاب نم کشیدهی دیوارم
تصویر خندههای تو میپوسد
در یک فلاش، گودی چشمم را
تاریکی دهان تو میبوسد
دریا دلش گرفته، تبش سرد است
چیزی نمانده است به یخبندان
در نیمههای شب همه میخشکند
با این حباب، دور شو ماهی جان